عمربی حاصل
این جهان مثل قفس گشته در اندیشه ی من
روحم آزرده و درمانده میان بدنم
در تولد شده محکوم و ندانم که چرا
جرم من چیست که دنیا شده زندانِ تنم
کودکی چشمه ی حسرت شده در خاطرمن
دست پر مهرکسی روی سر و شانه نبود
بچگی طی شد و افسوس که در خانه ی من
جز غم و ماتم و جز دردِ غریبانه نبود
عمر باطل سپری گشته رسیدم به بهار
در جوانی شده هم بستر من بخت سیاه
باغ امید مرا نیست به جز رویش خار
در کویر دل من مرده گُل و برگ و گیاه
هرشب این است سوالم که چرا غمزده ام
هدفم چیست در این عالم لبریز گناه
بخت من را چه کسی رنگ سیاهی زده است؟
عاملش چیست؟چرا هستی من گشته تباه
در جوانی شده مو ی سر من رنگ سپید
پیر مردیست نود ساله میان دل من
دفتر شعر سیاه و تن لبریز گناه
گشته این زندگی و عمر من و حاصل من
چشم بر هم نزدم عمر من از نیمه گذشت
عاقبت میرسد آن روز، که فرسوده شوم
گوشه ای جان دهم از درد فراموشی خویش
تا که مرگ آید و آن لحظه که آسوده شوم
شعر از دفتر اشعار مجید شاکری حسین آباد
نظرات شما عزیزان:
fafa 
ساعت20:52---15 تير 1391
چه عجب.شما این همه گرفتاری به بقیه امید نده
موفق باشید
آناهیتا 
ساعت23:50---13 تير 1391
سلام
متشکرم
شعرهایی را که به تازگی در وبلاگم می نویسم حتما دیدید .
البته اگر نامشان شعر باشد.
همانها هستند.
ایمان فخار 
ساعت16:21---13 تير 1391
سلام مجید
خواندمت
فکر کنم در مصرع روی کتابم ولی ... توی کتاب صحیح تر باشه
و کار زیبایی بود
آناهیتا 
ساعت22:23---12 تير 1391
بسیار زیبا بود.
راستی کلاس آموزش شعر مجازی راه نمی اندازی؟اگر تو سایت قسمتی را به کارگاه آموزش شعر نو و کلاسیک و رفع اشکال و اصلاح اختصاص بدی من شرکت می کنم.
گربه تنها 
ساعت23:26---8 تير 1391
خیلی قشنگ بود ... دقیقا حس میکنم
مهوش 
ساعت14:34---7 تير 1391
حکم مرا داده او، مردن بی قید و شرط
وای که جلاد او، قدرت اجرا نداشت
همیشه بهترین ها را از شما میخوانم
شاد باشید وشاعر
قاسم بای 
ساعت22:20---6 تير 1391
سلام.لبخندهای سیب با قصه ی بی پایان منتظر نگاه گرم ونظر سبز شماست